مدح و شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام
خورشید شد سوار فلک بیقرار رفت از مرکـب امـیـد پـدر شـهـسـوار رفت میریخت برگ و بر ز درختان سبز پوش آمـد ز راه بـاد خـزان تـا بـهـار رفـت اشکی بدل به خـون جگـر شد قدم قدم روح زلال از بـدن چـشـمـهسار رفت خُـلـقا و منـطـقا گـوهـر ناب خلـق بود گـنج عـیان ز کیسه این روزگار رفت مانـنـد تــیــر پَــر زده از چـلـۀ کـمـان شمشیرِ قامت آخت و چون ذوالفقار رفت خود از سـر سـپـاه ز سـیـر قـدش فتاد تا بین دشت آن قد چون کوهسار رفت مـیـدان هـمـه قـلـمـرو ابـر سـیـاه بـود تا آفـتـاب سر زد و دشـمن کـنـار رفت از موی و روی او شده گم صبح و شام کفر در بین دشت جـلوۀ لـیـل و نهار رفت مانند سیـل حـمـله او لشگـری شکافت از میـمـنـه به مـیـسره با اقـتـدار رفت با شعـلـههای تـیغ عـلـی روح دشمنان از تن فـرار کرد و شبـیه شـرار رفت از گـردبـادِ تـیـغ عـلـی در امـان نـبود هرکس رسید تا به فلک چون غبار رفت تا که ز رعد و برق عمودی فلک شکافت تاب از قـرار دامـن آن بیقـرار رفت کوچه برای پـیکر او دشـمـنـش گشود بـیاخـتـیـار در وسـط نـیـزهزار رفت خـورشید در محـاصره ابر تـیـره بود باران شروع گشت و تنش زیر بار رفت دست از تن عـلـی نکـشـیـدند دشـمنان هر سوی چون ستارۀ دنباله دار رفت باران نیزه دُرِّ نجف نه عـقـیق ساخت از دست تکه تکه آن خوش عیار رفت هر کس رسید برگی از آن گل ربود و بُرد آنگونه که دگـر اثـر از گـلعـذار رفت بر پـارههـای او نـنـهـد تا قـدم حـسیـن زانـو کـشید و در وسط لالـهزار رفت تـغـیـیـر کـرد مـیـوۀ جـان حـسـیـن، آه آمـد شبـیه سیب ولی چـون انـار رفت با صد هـزار چشم بـبـیـند مگر حسین باز آن تنی که زیر سنان بیشمار رفت ناچار شد به خاطره دل خوش کند، فقط چندین پَر از علی به حرم یادگار رفت |